19 آذر 1396

انشای دانش آموزپایه هفتم

مولف: نرگس دبیرستان   /  دسته: دسته بندی نشده   /  رتبه دهید:

انشای دانش آموزپایه هفتم

((داستان تصاویر:با تو سخن می گویم....))

دست هایت را اگر زیر چانه هایت بگذاری، نگاه نافذت را اگر بر من بدوزی ، گوش هایت را اگر بر دیگر صدا ها ببندی،حرف های مرا شاید بهتر دریابی

افکار بیهوده شاید نگذارند که رویم تمرکز کنی،اما من با تو سخن می گویم؛رساتر از همیشه و تو صدایم را می شنوی قطعا.یادت هست آن روز را؟دلت هری ریخت پایین وقتی که دیدی خط کش بلند و کلفتش را به سوی تو گرفته و تکان می دهد.اول فکر کردی که شاید پشت سرت،پهلویت،سمت راست،سمت چپ،بالاخره کسی باشد که اشاره ی معلم به او باشد نه به تو.

برای همین، به محض دیدن اولین تکان های خط کش سرت را به اطراف گرداندی ،ولی کس دیگری نبود.

خود تو بودی که درست در امتداد تکان های خط کش می لرزیدی.همه رفته بودند و فقط،تو آنجا ایستاده بودی و منتظر معلم تا بیاید.

از لای باز در،او را دیدی که از دفتر خارج شدو به سمت کلاس آمدوارد که شد،در رابست.

اضطرابی سر تا پای وجودت را در بر گرفته بود.می دانستی که حتما دعوایی در کار است.حتما قرار است صدایی بلند شود که او در را این طور می بنددو بعد هم...گریه و....خط کشو....دست های سرخش. 

یکآن نگاهت به صورتش افتاد و دیدی که انگار اثری از عصبانیت در چهره اش پیدا نیست.صورتش به پدری می مانست که می خواهد فرزند کوچکش ر ا نصیحت کند.نشست پشت میز و در چشمانت دقیق شد.

و بعد...شروع کرد.

نمی فهمیدی چرا؛اما هر کلامی که از دهانش خارج می شد،ذره ای از اضطراب تو را کم می کرد تا آنجا که به خود آمدی و دیدی که با جان و دل به حرف هایش گوش می دهی.

حتما می خواهی بدانی که من این چیز ها را از کجا میدانم.خب، راستش یادت رفته بود زیپ کیفت را کامل ببندی و من،توانستم صدایتان را بشنوم.

حرف های خوبی می زد.بیشتر از من می گفت و این که فقط ،اگر مرا با دقت بخوانی و در من تامل کنی ،موفق می شوی.

یادم است که مرا مرجع علم و دانش معرفی کرد و گفت بهتر است همه جا همراه من باشی تا تو را راهنمایی کنم.

حرف هایش آنقدر شیرین بود که تو گذشت زمان را اصلا احساس نکردی و فقط،وقتی در انتها گفت که نمره های بد گذشته ات را می بخشد و کمکت می کند آن ها را جبران کنی،اما به شرطی که خواندن مرا فراموش نکنی،؛به خودت آمدی و دیدی چند ساعتی می شود که آنجا نشسته ای و داری به حرف هایش گوش می دهی...

***

بهترین اتفاقی که افتاد،این بود که دیدم آمدی خانه و مرا باز کردی.به نظرم حرف هایش در تو اثر کرد.

زهرا فاضلی

1/7

 

 

 

 

***

تعداد مشاهده (610)       نظرات (0)

نظرات کاربران درباره خبر "انشای دانش آموزپایه هفتم"


نظرتان را بیان کنید

نام:
پست الکترونیکی:
نظر:
کد بالا را در محل مربوطه وارد نمایید